الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

خاطرات النا

گردش

چهارشنبه 1/4/90 دیدم عجب مامانی شدم من اصلا دختر کوچولوم رو بیرون نمی برم . تصمیم گرفتم یه کم که هوا خنک شد ببرمش یه فروشگاه زنجیره ایی بزرگ . اینجور فروشگاهها رو خیلی دوست داره چون توی سبد خرید میشینه و مردم و اجناس رو نگاه می کنه. ساعت 7 با خاله و مامان بزرگ رفتیم از شانس دیدیم پله برقی خاموشه وقتی وارد فروشگاه شدیم فقط برق اضطراری روشن بود خیلی گرم بود. بعد از اینکه یه دوری زدیم رفتیم بخش پوشاک یه دفعه این برق هم قطع شد . انقدر گرم شده بود که اصلا نمی شد نفس بکشی در عرض چند ثانیه برق اومد و همه یه نفس راحت کشیدن.رفتیم بخش اسباب بازیها تا برای ستاره خانوم کوچولو دختر عمه النا یه بازی بخرم النا با اسباب بازیها حرف می زد و می خندید.بعد هم که...
7 تير 1390